جوانی سر در گریبان در سرمای اول صبح تهران در حال پیاده رفتن بود. معمولا گوشه اتوبان جای خوبی برای قدم زدن نیست اما او داشت قدم میزد. نگاهش به زمین دوخته شده بود و قدمهایش را میشمرد گویی اصلا
روبرو را نمیدید.
جوان دیگری در ایستگاه اتوبوس نشسته بود و منتظر که اتوبوس بیاید و او را که خستگی از چشمانش از چهرهاش بیرون میزد به محل کار ببرد.
هدفون در گوشش بود و آهنگ گوش میداد. کاری به اطراف نداشت. اصلا برایش مهم نبود پیرمردی خمیده روبرویش ایستاده است. صندلی به دست آورده بود و دوست نداشت آن را از دست بدهد. شاید آن صندلی دم دست ترین آرزوی محقق شده او بود.
دیگری تند تند در حال مرور درسهایش بود. میخواند، میخواند و میخواند شاید به این امید که بعد از این همه خواندن به شغل خوبی برسد. از آن سو جوان سربازی که درجههایش میگفت فوق لیسانس دارد با کنایه به جوان درس خوان ما گفت:« زیاد حرص نخور این همه بخونی، بخونی و بخونی تازه میشی مثل من باید 24 ماه بری سربازی بعد در به در دنبال کار باشی» حرص نخور داداش گلم.
اینها داستان نیست. هر روز این صحنهها و مشابه این رفتارها را در سطح شهر میبینم. تهران، مشهد، اصفهان و بوشهر هم ندارد.
جوانان ایران با آیندهای مبهم روبرو
هستند.
جوان کار میخواهد. درد امروز جوان ایرانی بیکاری است. کار نباشد، بیحوصلگی هست. اعتیاد هست. فساد هست. سرکوفت هست. افسردگی هس وبلاگ رسول صالح جزی ...
ما را در سایت وبلاگ رسول صالح جزی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : salehjazio بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 18:42